دایم ز خود سفر چو شرر می کنیم ما
نقد حیات صرف سفر می کنیم ما
سالی دو عید مردم هشیار می کنند
در هر پیاله عید دگر می کنیم ما
در پاکی گهر ز صدف دست برده ایم
آبی که می خوریم گهر می کنیم ما
چون گردباد، نیش دو صد خار می خوریم
گر جامه از غبار به بر می کنیم ما
وا می کنیم غنچهٔ دل را به زور آه
خون در دل نسیم سحر می کنیم ما
از رخنهٔ دل است، رهی گر به دوست هست
زین راه اختیار سفر می کنیم ما
صائب فریب نعمت الوان نمی خوریم
روزی خود ز خون جگر می کنیم ما